گذشته ...

ساخت وبلاگ

  کجایی تا شاهد دلتنگی هایم باشی ؟
تا مرا از این درد نبودنت رها سازی

این گوشه بدون تو نفس می کشم ،

تا به حال شده خودت را جای من بگذاری ، یک ذره اندوهگین باشی !

کجایی تا شانه هایت را تنها یک لحظه به سرم قرض دهی ؟

جایی برای فرو ریختن اشکهایم ندارم ،

حال و روزم را ببینی ، سرم را روی سینه ات جا دهی ..

و بگویی از امروز من کنارت هستم ،

دیگر اشکهایت را پاک کن ..

هر وقت که بخواهی ، تا فردا و فرداهای دور مال تو هستم ..

بگویی آغوشم دیگر مال تو باشد ،

بوی تنت همیشه در خاطرم بوده است ..

از اینکه بخواهم با دیگری باشم ،

مرا رها کن ، دیگر دوستم نداشته باش !

این نفسی که هر روز در سینه ام می آید و می رود ، برای تو باشد ..

اما راه برگشتی نیست ،

تا بیایی و شب تاریک مرا روشن کنی ..

خودم هم بخواهم ،

دیگر چشم امیدی به دیدن سایه ات از آن دوردست ها نیست ..

امروز من همان دیروز است ،

گذشته ام تاریک تاریک است ..

بی آنکه بخواهم دیروز در لحظه های من سایه انداخته !

از همه چیز دلخورم ، از تو و تمام آدمهای این شهر

فردایی دیگر برای من وجود ندارد ،

فردای من همین امروز است ...  
بزن باران که دل سپردم ......
ما را در سایت بزن باران که دل سپردم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : besure بازدید : 102 تاريخ : پنجشنبه 23 اسفند 1397 ساعت: 22:13