اگر کسي در قلبم نيست و با عشق بيگانه است
تو با آن آشنايم کن تا مجالي به ديگري ندهم ...
اگر هر لحظه دلم بهانه مي گيرد و دلتنگ است
مرا از غم جدا کن تا دلم را از بي کسي خالي کنم ...
حال که بالهايم به بالهايت گره خورده
و شانه اي براي تکيه کردن نيست
خودت را سر پناه من کن تا در وسعت نگاه آبي ات غرق شوم ...
حال که کسي سايبان من نيست
و به خاطر تنهايي سقف چشمانم چکه مي کند
مرا با زنجير محبت در قلبت اسير کن تا درگير احساس ديگري نشوم ...
چشمانم براي توست و کسي جز تو را در رويايش نمي بيند
نگاهت را سهم من کن تا نگاهي غريب را در کنج چشمانم نيابم ...
سينه ام از جدايي بيزار است
و هجران را درونش جاي نمي دهد
مرا در کنارت هميشگي کن تا لحظه اي طاقت دوري ات را نداشته باشم ...
دلم مي خواهد از آن تو شود
و پا به پاي تو نفس را به سينه ام هديه دهد
مرا در يادت ماندگار کن تا از صحنه روزگار محو نشوم ...
برچسب : نویسنده : besure بازدید : 125